موضوعات مرتبط: better tomorrow ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 دی 1393برچسب:, | 15:50 | نویسنده : behnam |


موضوعات مرتبط: life ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 دی 1393برچسب:, | 15:47 | نویسنده : behnam |


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 11:50 | نویسنده : behnam |


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 11:24 | نویسنده : behnam |


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 11:24 | نویسنده : behnam |

هوا سرد است 
من از عشق لبریزم 
چنان گرمم 
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم 
که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است 

هوا سرد است اما من 
به شور و شوق دلگرمم 
چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟ 
تو را هر شب درون خواب می‌بینم..

تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم 
و وقتی از میان کوچه می‌آیی 
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم 
به خود آرام می‌گویم: 
دوباره خواب می‌بینم! 
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد 

بیا.. 
من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.

 شاعر: لیلا مؤمن‌پور


موضوعات مرتبط: من از عشق لبریزم ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 10:52 | نویسنده : behnam |

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است.

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپا خورده رنجور 

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست مرگی نیست

صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان

نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهروماه

.

.

زمستان است......

(اخوان ثالث)


موضوعات مرتبط: زمستان ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 2 دی 1393برچسب:, | 14:45 | نویسنده : behnam |


موضوعات مرتبط: یلدا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:, | 14:12 | نویسنده : behnam |

نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.

 

بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..

منبع: عاشقانه ها


موضوعات مرتبط: پاییز ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:, | 16:58 | نویسنده : behnam |

همه می‌پرسند:
چیست در زمزمه‌ی مبهم آب؟
چیست در همهمه‌ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که تو را می‌برد این‌گونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی‌حاصل موج؟
چیست در خنده‌ی جام؟
که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت به آن می‌نگری!؟
نه به ابر،
نه به آب،
نه به برگ،
نه به این آبیِ آرام بلند،
نه به این خلوت خاموش کبوترها،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،
من به این جمله نمی‌اندیشم.

من، مناجات درختان را، هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه‌ی کوه،
صحبت چلچله‌ها را با صبح،
نبض پاینده‌ی هستی را در گندم‌زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه‌ی گل،
همه را می‌شنوم،
می‌بینم.
من به این جمله نمی‌اندیشم!
به تو می‌اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو می‌اندیشم.
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم.
تو بدان این را، تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!
جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند.
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر،
تو ببند!
تو بخواه
پاسخ چلچله‌ها را، تو بگو!
قصه‌ی ابر هوا را، تو بخوان!
تو بمان با من، تنها تو بمان
در دلِ ساغر هستی تو بجوش،
من همین یک نفس از جرعه‌ی جانم باقی‌ست،
آخرین جرعه‌ی این جام تهی را تو بنوش!

فریدون مشیری

 


موضوعات مرتبط: تو... ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:, | 16:50 | نویسنده : behnam |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • آفتاب کلوپ