گاه می اندیشم

خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر ِ مرگ مرا

از کسی می شنوی ، روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را ،

ــ بی قید ــ

و تکان دادن ِ دستت که ،

                        ــ مهم نیست زیاد ــ

و تکان دادن ِ سر را که ،

                        ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟

                                                ــ افسوس !

کاشکی می دیدم !

 

من به خود می گویم :

            « چه کسی باور کرد

            جنگل ِ جان ِ مرا

            آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد ؟ »

حمید مصدق


موضوعات مرتبط: آتش عشق تو ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:, | 17:29 | نویسنده : behnam |

کیستی که من

این گونه

به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم،

 کلید خانه ام را

در دستت می گذارم،

نان شادیهایم را

با تو قسمت می کنم،

به کنارت می نشینم و بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم؟

کیستی که من

این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم؟

احمد شاملو


موضوعات مرتبط: سرود آشنایی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 7 آذر 1393برچسب:, | 14:2 | نویسنده : behnam |

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی
و هنوز ...
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان٬ غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت ؟!!!


حمید مصدق

 


موضوعات مرتبط: باغچه ی کوچک ما سیب نداشت... ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 28 آبان 1393برچسب:, | 18:51 | نویسنده : behnam |

کاش می‌دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می‌تابانی

بال مژگان بلندت را
می‌خوابانی
آه وقتی که  توچشمانت
آن جام لبالب از جان‌دارو را
سوی این تشنه جان سوخته می‌گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می‌گذرد
روح گل‌رنگ شراب
در تنم می‌گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می‌کند ای غنچه رنگین، پرپر

من در آن لحظه که چشم تو به من می‌نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می‌بینم

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می‌گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

فریدون مشیری


موضوعات مرتبط: چشم تو ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 13 آبان 1393برچسب:, | 15:45 | نویسنده : behnam |

دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز...

سهراب سپهری

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: دنگ دنگ ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:, | 16:25 | نویسنده : behnam |


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:, | 15:50 | نویسنده : behnam |


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:, | 15:48 | نویسنده : behnam |


موضوعات مرتبط: real life ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:, | 15:42 | نویسنده : behnam |

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم،

 چتر نداشتیم،

خندیدیم، دویدیم 

و به شالاپ شلوپ‌های گل آلود عشق ورزیدیم.

 

دومین روز بارانی چطور؟
پیش‌بینی‌اش را کرده بودی، چتر آورده بودی، 

من غافلگیر شدم، سعی می‌کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

 

سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند، حوصله نداشتی سرما بخوری، 

چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد

 

و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟ که با یک چتر اضافه آمدی 

و مجبور بودیم برای اینکه پین‌های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

 

فردا دیگر برای قدم زدن نمی‌آیم.
تنها برو!

دکتر علی شریعتی


موضوعات مرتبط: روز بارانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:, | 15:0 | نویسنده : behnam |

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی...
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

حسین پناهی


موضوعات مرتبط: روزهای کودکی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:, | 14:44 | نویسنده : behnam |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • آفتاب کلوپ